گفت و گوهای کودکانه با خدا
خدای عزیز!
هیچ فکر نمی کردم نارنجی و بنفش اینقدر به هم بیان! وقتی غروب خورشیدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی رو دیدم، واقعا معرکه بود!
خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ی ما؟! دعا می کنم به این سوالم جواب بدی!
خانم مون گفته از بابا و مامان هم مهربون تری!
خدایا! شفای همه ی مریض هارو بده همچنین شفای منو تا مثل همه بازی کنم و هیچ کس نگران من نباشه.
خدایا! بزرگترا میگن بارون رحمت توئه! اما من فکر می کنم وقتی بارون می گیره، تو دلت از آدما گرفته. بارون اشکای توئه؟! نه؟!
خدایا!!! جالبه که تو به این بزرگی، هیچ وقت منو به این کوچیکی رو فراموش نمیکنی. ولی من به این کوچیکی بعضی وقتا تو رو فراموش می کنم...!
خدای عزیز! ما خوندیم که توماس ادیسون نور رو اختراع کرد. اما توی درس دینی مون بهمون گفتن تو این کارو کردی. بنابراین شرط میبندم اون ایده ی تو رو دزدیده.
در یادداشت دبیر جشنواره در ابتدای کتاب نوشته شده:(( هزاران نفر برای باریدن باران دعا می کنند؛ غافل از اینکه خدا با کودکی است که چکمه هایش سوراخ است.))
هیچ فکر نمی کردم نارنجی و بنفش اینقدر به هم بیان! وقتی غروب خورشیدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی رو دیدم، واقعا معرکه بود!
خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ی ما؟! دعا می کنم به این سوالم جواب بدی!
خانم مون گفته از بابا و مامان هم مهربون تری!
خدایا! شفای همه ی مریض هارو بده همچنین شفای منو تا مثل همه بازی کنم و هیچ کس نگران من نباشه.
خدایا! بزرگترا میگن بارون رحمت توئه! اما من فکر می کنم وقتی بارون می گیره، تو دلت از آدما گرفته. بارون اشکای توئه؟! نه؟!
خدایا!!! جالبه که تو به این بزرگی، هیچ وقت منو به این کوچیکی رو فراموش نمیکنی. ولی من به این کوچیکی بعضی وقتا تو رو فراموش می کنم...!
خدای عزیز! ما خوندیم که توماس ادیسون نور رو اختراع کرد. اما توی درس دینی مون بهمون گفتن تو این کارو کردی. بنابراین شرط میبندم اون ایده ی تو رو دزدیده.
در یادداشت دبیر جشنواره در ابتدای کتاب نوشته شده:(( هزاران نفر برای باریدن باران دعا می کنند؛ غافل از اینکه خدا با کودکی است که چکمه هایش سوراخ است.))
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:40 توسط ♥░A░s░a░l░♥
|