اثرات دعا
به نام مهربانترین
طـبق معمول هر هـفته، خانـم نسبتا مسن محله داشت از جلسـه ی موعظه بر می گشـت.
در همین اثنا نوه اش از راه رسید و با کنایه به او گفت:(( مامان بزرگ؛ تو مراسم امروز، براتون چه موعظه ای کردند؟))
مادر بزرگ مدتی فکر کرد و سرش را تکان داد و گفت:(( عزیزم، اصلا یک کلمه اش را هم نمی تونم به یاد بیارم.))
نوه پوزخندی زد و بهش گفت:(( تو که چیزی یادت نـمی یاد، واسه چی هر هفته به جلسه ی موعظه میری؟!))
مادر بزرگ لبخندی زد و خم شد، سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه اش و گفت :(( جون دلم اگه ممکنه برو اینو از حوض، پر آب کن و برام بیار.))
نوه با تعجب پرسید:(( تو این سبد؟! غیر ممکنه! با این همه شکاف و درز داخل سبد!))
و مادربزگ اصرار کرد:(( لطفا عزیزم.))
نوه غرولند کنان، سبدد رو برداشت و رفت، اما چند لحظه بعد، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت:(( من می دونستم که امکان پذیر نیست. ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده!))
مادربزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد و گفت:(( آره، راست میگی. اصلا آبی توش نیست. اما به نظر میرسه سبد تمیز تر شده. یه نگاه بنداز...))
بچـه ها از این داستان چه نتیجه ای میگیرین؟! لطفا نظر بدین و بهم بگین.
❋امیدوارم از این وبلاگ خوشتون بیاد❋